شریعت، طریقت، حقیقت
در ادامۀ بحث عالم مشاهده (جلسۀ 6، 9 شعبان 1443) به تبیین موضوع شریعت، طریقت، حقیقت میپردازیم.
سه ضلع مثلث مشاهده!
مشاهده، بحث عمیقی است چرا که انسان فقط با مشاهده وارد وادی شریعت و طریقت میشود. بخشی از مشاهده به رسالت برمیگردد. آنجا که رسول به دستور الهی دوری از محرمات و انجام واجبات (شریعت) را ابلاغ میکند. علمای ظاهری و بیشترِ علمای اهل سنت مقید به این مسئله هستند و مشاهدۀ آنها در شهادتین (شهادت به یکتا بودن خدا و رسالت پیامبر خاتم) خلاصه میشود. مشاهدۀ آنها فقط در حوزه احکام شریعت است. خود را فقط ملزم به رعایت فروع دین میدانند و به مراتب بالاتر نمیرسند.
تنها گروهی که از افراط و تفریط در زمینۀ شریعت دورند و به اعتدال رسیدهاند، شیعیان هستند. شهادت آنها مثلثی سه ضلعی از مشاهده است و علاوه بر شهادتینِ سایر فرق اسلامی، به ولایت علی(علیهالسلام) هم شهادت میدهند. شهادت اول در مورد حقیقت است؛ شهادت دوم به شریعت و شهادت سوم به طریقت اشاره دارد. اهل طریقت، اهل ولایت علی(علیهالسلام) هستند.
رسول برای تنزیل آمده است و امام برای تأویل. تنزیل، ابلاغ ظاهر قرآن و الفاظ آن است و تأویل، رسیدن به باطن قرآن و حقیقت آن. کار امام رجوع به باطن آیات است. هم آیات تشریعی (قرآن) و هم آیات تکوینی (جهان خلقت). امیرالمومنین(علیهالسلام) در جنگ صفین به این مقام خود اشاره میکند. وقتی سپاه دشمن قرآنها را بالای نیزه میبرند، ایشان میفرماید: «اینها قرآن ظاهری است و من حقیقت قرآنم.»
خداوند از طریق وحی و رسالت، اسمای خود را معرفی میکند. طریقت، کیفیت رسیدن به این اسماست. رسول آدرس میدهد و ولی دست میگیرد و میرساند. از قالب به قلب رجوع میکند و از ظاهر به باطن میبرد. هر علمی بدون اینکه از مجرای ولی باشد، جز ظلمت نمیدهد؛ اگر چه علم قرآن باشد. اعتقاد و شهادت به این طریقت فقط در مکتب تشیع است.
شریعت و طریقت باید همراه هم باشند تا انسان را به حقیقت برسانند. پس شریعت بدون طریقت و طریقت بدون شریعت، فایده ندارد. اگر کسی ظاهر دین را مو به مو اجرا کند، اما مشاهدۀ امام را نداشته باشد، بذر وجودش رشد نمیکند و ساقه و برگ و میوه نمیدهد. اگر حرکت انسانی را به بالا رفتن از کوه تشبیه کنیم. حقیقت، قلۀ کوه، دامنۀ آن شریعت و مسیری که ما را از دامنه به قله میبرد، طریقت است.
نبوت در سیر خود از آدم تا خاتم(علیهمالسلام) تکمیل شد. ولایت و امامت هم خاتم طریقت است. یعنی اوج کمال طریقت به عنوان راه رسیدن به حقیقت. از این رو خداوند روز غدیر را روز اکمال دین معرفی میکند.
از ابتدای حاکمیت اسلام در مدینه تا به امروز، در کدام یک از ادوار تاریخی عمل به ظاهر دین تحریم شد؟ همیشه جوامع مسلمانان به شرع پایبند بودهاند. در مکه و مدینه، ظاهر دین به بهترین وجه اجرا میشود. اما حجاب، نماز اول وقت، خواندن سورههای طولانی در نماز جماعت، خالی گذاشتن مغازهها بدون ترس از دزد و... چه حقیقتی را ظهور داده است؟
اگر عمل به فروع کفایت میکند، چرا تا امروز دین خدا حاکم بر دنیا نشده است؟ آیا وضعیت فعلی دنیا با این همه ظلم و ستم و فقر اقتصادی و فرهنگیِ جوامع، همان دنیایی است که خدا برای ما میپسندد؟ فطرت و عقل سلیم، زندگی امروز بشر را خواست خدا نمیداند. پس مسلمانان یک جای راه را غلط رفتهاند.
تنها راه نجات این است که دغدغۀ حقیقت را داشته باشیم و این حقیقت در ظاهر دین نیست. از خودمان شروع کنیم. مگر ما بجز انجام فروعات، دغدغۀ دیگری داریم؟ به همین قانع هستیم که نماز بخوانیم و روزه بگیریم. در این صورت خوشحالیم و خود را به عنوان فردی متدین میشناسیم! ما مقید به انجام فروعات هستیم؛ اما در تربیت فرزند، ارتباط با همسر، اطرافیان و جامعه، مدیریت هوی و هوس و حب و بغض و تعادل در شهوت و غضب مشکل داریم. این نشان میدهد یک جای کار میلنگد؛ دین ما ناقص است و شریعت به تنهایی و حتی شناخت ظاهری امام، دوای درد ما نیست.
آیا فطرت و درونمان به زندگی در چنین دنیایی راضی است؟ آیا دنبال گمشدهای نمیگردیم و تشنۀ یک حقیقت ناب نیستیم؟! چرا امروز که ولی غایب است به دین ناقص و انجام فروعات رضایت دادهایم و به دنبال باطن نمیرویم؟! در آخرالزمان باید امام را با قانع نشدن به ظاهر، دغدغه داشتن و جهاد علمی و عملی پیدا کرد. "اشهد ان علیاً ولی الله" یعنی با ظاهر شریعت نمیتوان به حقیقت رسید و باید طریقت را دنبال کرد. پیمودن طریق هم جز با امام ممکن نیست. یکی از معانی ولی، دوست است. علی(علیهالسلام) ولی خداست یعنی خدا علی(علیهالسلام) را دوست دارد چون آینۀ تمامنمای اسما و صفات اوست. ما هم اگر بخواهیم به قرب خدا برسیم باید علی(علیهالسلام) را همانطور دوست بداریم که خدا دوستش دارد! یعنی اسما و صفات او را ظهور دهیم.
در مدار امام!
مشاهدۀ ولایت یعنی امام را مدار وجود خود بدانیم. همانطور که مدار اعضا و جوارح ما نفس ناطقه یا همان «من» است. به همین دلیل حرف زدن و اعمال سایر اعضای بدن را به «من» نسبت میدهیم. مثلاً میگوییم «من حرف زدم.» و عجیب است اگر کسی بگوید: «دهان من حرف زد!»
به همین وزان، مدار اسم سمیع، بصیر، متکم، قادر، رحیم و سایر اسماء در نفس ناطقۀ ما وجود است. شهود و آگاهی به اسماء در انسان قویتر از سایر موجودات است و انسان عالیترین رتبۀ وجود را دارد که میتواند به حقیقت و شهود امام برسد. یعنی امام را مدار وجودش ببیند. تمام هستی بر مدار امام میچرخد.[1]
از نظر علمی این را میدانیم. اما دانستن با شهود فرق میکند. اگر به این شهود برسیم، دیگر هیچ از دست دادنی ما را نمیترساند. در مثلث حقیقت، یک ضلعش امام است و همه چیز ما به دست اوست؛ اگر در مسیر او هستیم از چه میترسیم؟! چرا شجاع نیستیم و سر نترس نداریم؟! چرا جلوی هر کس و ناکس سر خم میکنیم و سر هر سفرهای جز سفرۀ خدا مینشینیم؟! چرا بر سر دو راهی قدرت تشخیص نداریم و در انجام وظایف گیج میشویم؟ اگر مدار علم را در وجود خود بشناسیم، میفهمیم که در چه موقعیتی باید چه کنیم؛ تحت تأثیر پدیدهها و افراد قرار نمیگیریم و با اتفاقات، بالا و پایین نمیشویم. اما چون مدار را نمیشناسیم و دورش نمیچرخیم، مدام در ترس و نگرانی هستیم.
نبوت و رسالت منقطع میشود؛ اما ولایت نه. ولایت، ابَر ریسمانی است که نبوت پیامبران را به هم وصل میکند. مثل چشم، گوش، قلب و سایر اعضا و جوارح که منقطع از هم هستند و رابط تمام آنها رشتههای DNA است که همۀ آگاهیها را در خود دارد. با این آگاهی در دنیا بدن مادی را میسازد و فردا بدن برزخی و قیامتی را. آگاهی و شعور هستی، ولایت است که اگر همه چیز هم از بین برود باقی است. همانطور که اگر تمام اعضای بدن از دست بروند، DNA باقی میماند.
مبدأ، معاد، ایجاد و کیفیت صعود ما با ولایت است. علی(علیهالسلام) قسیم نار و جنت نامیده میشود. یعنی رسیدن به سعادت یا شقاوت هر دو به دست امام است. تا اذن او نباشد نه آتش کسی را میگیرد؛ نه پای کسی به بهشت میرسد.
امام با مشاهدۀ حقیقت احدیت، امام میشود. امت هم فقط با مشاهدۀ امام میتوانند به کمال لایق انسانی برسند. مشاهدۀ ولی، مشاهدۀ تمام مراتب وجود در نزول و صعود است. یعنی مشاهده در خیال، قلب، باور و فعل.
مسافر مسیر بینهایت
شریعت انقطاع و انتها دارد. اما طریقت نه؛ چون به بینهایت وصل است. برعکس رسالت و نبوت که محدود است. اگر ما در مسیر امامت باشیم کجا میتوانیم بگوییم به مقصد رسیدیم؟ کی میتوانیم آرام بگیریم؟ آیا زمانی میرسد که بتوانیم بدون مجاهده زندگی کنیم؟ خیر! چون شیعه در مسیر بینهایت است. از هر ظاهری که بگذرد و به باطن برسد، آن باطن نسبت به مرتبۀ بالاتر ظاهر است. پس باید از آن هم عبور کند.
مثل سیمرغ که پس از طی کردن هفت منزل فهمیدند که سیمرغی وجود ندارد جز مراتب طریقت بینهایت خودشان. این معنای مشاهده است!
ما فکر میکنیم به دنیا آمدهایم تا نمازی بخوانیم و روزهای بگیریم و شعائر و سیرۀ ائمه را حفظ کنیم و بعد بمیریم! این زندگی بر اساس تأویل نیست. تأویل یعنی بازگشت به اول! و میدانیم که اول یا همان مبدأ، وجود و خداست که لایتناهی است؛ نه محدود. پس ما هم در مسیر تأویل، توقف نداریم. پس چرا اینقدر اسیر روزمرگی هستیم و بیحرکت، بیدغدغه و ثابت زندگی میکنیم؟ مسیر ولایت در درون و بیرون و در فرد و جامعه ثابت نیست.
خود ولی حوادث و پدیدهها را در مسیر زندگی ما قرار میدهد تا رشد کنیم و از ظاهر به باطن برسیم. چرا به جای اینکه شکرگزار باشیم میگوییم «کی میشود که من نفس راحت بکشم؟» این گلایهها ناشی از نشناختن ولایت و عافیتطلبی است. چون دین را برای راحتی دنیای خود میخواهیم؛ غافل از اینکه مسافر مسیر بینهایت، آرامش ندارد.
[1]- زیارت جامعه کبیره: "بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وِ بِكُمْ يُمْسِكُ السُّمآءَ اَنْ تَقَعَ عَلَي الاَرْضِ"؛ به واسطۀ شماست که باران میبارد و آسمان روی زمین سقوط نمیکند!
نظرات کاربران